پنج ایده جورج برکلی

آشنایی با پنج ایده محوری جورج برکلی

در این مقاله قصد دارم شما را با ایده‌های اساسی برکلی آشنا کنم.

جورج برکلی (George Berkeley) فیلسوف ایرلندی قرن هفدهم است که مبدع نظریات بکری در فلسفه است.

در این مقاله من شما را با پنج ایده اصلی برکلی آشنا می‌کنم و نشان می‌دهم که چگونه او مبتنی بر این ایده‌ها، معرفت‌شناسی و هستی‌شناسی مختص به خود را تأسیس می‌کند.

پیش از اینکه ایده‌های برکلی را معرفی کنم اجازه بدهید کمی از شیوه فکریش برایتان بگویم.

برکلی تجربه‌گرا است و بدین‌جهت معتقد است که در ذهن ما هیچ ایده فطری یا حقایق ضروری پیشا تجربی وجود ندارد.

در این تلقی ذهن با مواجه با جهان به‌صورت منفعلانه و غیرارادی ایده‌هایی از اشیای خارجی را در خود ضبط می‌کند.

این ایده‌ها مانند تصاویری است که از اشیا خارجی در ذهن ما شکل می‌گیرد. او باور دارد که همه باورهای ما، ماحصل تجارب ادراکی ماست و محدوده دانش ما به وسعت تجارب ماست.

همچنین برکلی کشیش است و باورهای مذهبی سفت و سختی دارد و تلاش می‌کند به کمک فلسفه از خداباوری خود دفاع کند .

در نهایت برکلی بسیار دل‌نگران شکاکیت در فلسفه است و کوشش دارد تا پاسخ قانع‌کننده‌ای برای مسئله شکاکیت پیدا کند.

این نکات را داشته باشید تا برویم با پنج ایده اساسی برکلی آشنا شویم:

1. ناماده‌باوری (Immaterialism)

برکلی در سال 1713 کتابی نوشت با عنوان “سه گفتگو بین هیلاس و فیلونوس “ که در آن از ناماده باوری دفاع کرد.

در این کتاب دو شخصیت با هم گفتگو می‌کنند که هیلاس ماده‌باور است و می‌توان گفت نماینده جان لاک در کتاب است.

از دیگر سو فیلونوس است که ناماده باور است و می‌توان گفت باورهای خود برکلی را نمایندگی می‌کند.

برکلی در گفتگوی اول کتاب نشان می‌دهد که ما هیچ تجربه مستقیم یا استدلالی به نفع وجود جوهر مادی مستقل از ذهن نداریم.

برای نمونه او بر اساس تجربه‌گرایی خودش معتقد است ما هیچ ادراکی از جوهر مادی فی‌نفسه نداریم بلکه آنچه در ذهن ما است همان ایده‌ها و تصورات ادراکی است.

به‌زعم برکلی اگر به شهود و ادراک بی‌واسطه خود رجوع کنیم ما فقط وجود ایده‌ها یا تصاویری از اشیا مادی را در ذهن داریم و از خود ماده هیچ ایده مستقلی نداریم.

بدین ترتیب با توجه به شهود عرفی، در ذهن ما فقط ایده‌ها وجود دارد و هیچ استدلال یا شهودی از جوهر مادی فی‌نفسه نداریم.

2. ایدئالیسم (Idealism)

برکلی در کتاب سه گفتگو هیلاس را به‌عنوان نماینده جان لاک تصویر کرده است و درنهایت موضع فیلونوس را می‌پذیرد.

اگر به یاد داشته باشید جان لاک بین کیفیات اولیه و ثانویه تمایز قائل شد.

او معتقد بود کیفیاتی مثل اندازه، شکل و حرکت در خود جوهر مادی است و کیفیاتی مثل رنگ، طعم و … وابسته به مشاهده‌کننده است.

به‌عبارت‌دیگر ذهن ماست که کیفیات ثانویه را می‌سازد و در هر انسانی این کیفیات منحصربه‌فرد است.

ولی کیفیات اولیه در خود جوهر مادی است و هر مشاهده‌کننده‌ای ادراکی مشخص از آن دارد .

برکلی با این حرف مخالف بود و می‌گفت کیفیات اولیه هم وابسته به مشاهده‌کننده است و کلاً هر آنچه ما ادراک می‌کنیم همان تصورات یا تصویرهای ذهنی ما است و ما ادراکی از جوهر مادی مستقل از مشاهده‌کنندگان نداریم.

درواقع بنا بر ادعای ایدئالیسم، متعلق اصلی معرفت ما همان ایده‌ها و تصورات ذهنی ما هستند و ما ادراکی از اشیا مادی مستقل از ذهن نداریم.

این ادعای معرفت‌شناختی در ادامه با ادعایی هستی شناختی تکمیل شد.

3. وجود همان ادراک است

ایدئالیسم در ساحت هستی شناختی باور دارد که اشیاء حقیقی و واقعی همان ایده‌های وابسته به ذهن ما هستند و اشیاء مادی مستقل از ذهن وجود خارجی ندارد.

به‌عبارت‌دیگر هر آنچه به ذهن می‌آید هستی دارد و آنچه مستقل از ذهن باشد وجود ندارد.

پس آنچه هست باید به ادراک آماده باشد و ذهنی به آن اندیشیده باشد و اگر به تصور نیامده باشد انگار وجود نیافته است.

می‌توان گفت که ما دو دسته حقایق روبرو هستیم.

یکی ایده‌ها یا تصورات و دیگری ذهن‌ها یا روح‌ها (Spirit) که درواقع همان ذهن‌هایی هستند که ایده‌ها به آن‌ها وابسته‌اند.

خود ذهن‌ها هم دو دسته‌اند که یکی ذهن‌های محدود ما انسان‌هاست و دیگری ذهن نامتناهی که همان ذهن خداوند است که به همه ایده‌ها می‌اندیشد.

4. عدم تمایز نمود و واقعیت

حال ما با ایده‌ها، تصورات یا نمودها طرف هستیم.

آنچه هست و آنچه می‌توان به آن معرفت یافت همین پدیدارهای ذهنی ما است و واقعیت هم همین پدیدارهای ذهنی است.

اگر یادتان باشد پیش‌ازاین گفتم که یکی از دغدغه‌های برکلی حل مسئله شکاکیت بود.

ما در شکاکیت با دو مسئله جدی مواجه هستیم.

یکی اینکه آیا به‌راستی حقیقت یا واقعیت وجود دارد یا همه‌چیز توهم است و دیگری اینکه آیا نمودها یا تصورات موجود در ذهن ما، مشابه واقعیت هست یا با آن متفاوت اند.

برکلی با رفع تمایز بین جهان حقیقی و جهان پدیداری، شکاکیت را رفع کرد بدین‌صورت که آنچه واقعیت دارد همین ایده‌ها است و ایده‌ها هم همان واقعیت است و این چنین تمایزی بین آن‌ها نیست که نگران عدم مطابقت آن ها با هم باشیم.

5. خدا به‌عنوان ادراک‌کننده غایی

دغدغه‌های دینی و خداباورانه برکلی هم در پنجمین ایده خود را نشان داد.

همان‌گونه که دیدیم هر آنچه هست باید در ذهنی ادراک‌شده باشد.

حال هر موقع که ما اشیا را ادراک می‌کنیم آن‌ها به خاطر حضور در ذهن ما وجود دارند اما زمانی که ما به آن‌ها نمی‌اندیشیم آیا از بین می‌روند.

برکلی در اینجا خداباوری خود را وارد می‌کند و می‌گوید همه اشیاء در ذهن خداوند ادراک می‌شوند و زمانی که ما از آن‌ها غافلیم خداوند در حال ادراک آن‌هاست و برای همین وجود آن‌ها همیشه پابرجاست.

به عبارت بهتر برکلی با این تلقی هرگونه ناخداباوری را نفع کرد و خداوند را به‌عنوان یک ادراک‌کننده غایی ضامن وجود حقایق دانست.

  • امیدوارم با شناخت این پنج ایده، درک شایسته ای از فلسفه جورج برکلی به دست آورده باشید

1 در مورد “آشنایی با پنج ایده محوری جورج برکلی”

دیدگاه‌ خود را بنویسید