آشنایی با هدف به عنوان مولفه سازنده تفکر
اهمیت تفکر بر هیچ کسی پوشیده نیست. تفکر به عنوان یک قابلیت حیاتی در گونه ما عمل می کند و ما می توانیم به کمک آن، جهان و رویدادهای اطرافمان را برای خود معنادار کنیم و همینطور با شناخت قوانین و الگوهای حاکم بر آن قدرت پیش بینی و کنترلی بدست بیاوریم.
حال شایسته است از امری که چنین برای ما حائز اهمیت است شناخت بدست بیاوریم.
ما با شناخت و سرک کشیدن در هر تفکری با ساختارهای مشترک یا مولفه های سازنده هر تفکری روبرو می شویم .
این مولفه ها یا اجزای سازنده در هر تفکری قابل ردیابی است و از طریق این ساختارهای بنیادی می توان شناخت کلی از تفکر بدست آورد.
برای اینکه از اجزای سازنده تفکر آگاه شویم می توانیم از یکی از روش های پرکاربرد فلاسفه استفاده کنیم و آن روش تحلیل است. تحلیل به فلاسفه کمک می کند تا بهخوبی موضوع موردبررسی خود را بشناسند.
در این فرصت من شما را با شیوه تحلیل آشنا می کنم و بعد به کمک این روش، اجزای سازنده یا ساختارهای بنیادی مشترک در هر تفکری را کشف می کنیم.
روش تحلیل
برای اینکه این فعالیت را بهخوبی بشناسیم، اجازه دهید با یک مثال شروع کنیم. فرض کنید میخواهیم درباره دوربین عکاسی اطلاعاتی را به دست آوریم.
برای این کار نخست، تمام قطعات دوربین را از هم جدا میکنیم و به بررسی تکتک قطعات میپردازیم. برای نمونه میتوان لنز دوربین، پوشش آن، دکمه شاتر، دکمه فلاش، دکمه تنظیم فوکوس و … را از دوربین جدا کرد.
حال اینها اجزای سازنده دوربین هستند. در مرحله بعد به بررسی هر یک از اجزا میپردازیم و آنگاه با کنار هم قرار دادن اجزا، از ساختار کلی دوربین آگاه میشویم.
همانطور که توجه دارید با این کار با تکتک اجزا و چیدمان آنها و سهم هر یک از اجزا در کل دوربین آشنا میشویم.
در این بررسی ما دقیقاً از روش تحلیل استفاده کردیم. در این روش بهجای شناخت مستقیم یک کل منسجم، اجزای آن را شناسایی میکنیم و با شناخت تکتک اجزا سازنده و ساختمان آن، به شناخت آن کل میرسیم.
فلاسفه از این روش بسیار بهره میبرند. برای نمونه برای شناخت یک مفهوم کلی، نخست مفاهیم جزئی دخیل در آن را تعریف میکنند و با توجه به تعاریف اجزا و شیوه ارتباط آنها برای تشکیل یک مفهوم کلی، از آن امر آگاهی کسب میکنند.
این شیوه شناخت دقیقاً مانند قراردادن یک جسم زیر میکروسکوپ است که میتوانیم از این راه اجزای سازنده آن جسم را ببینیم و حتی متوجه چیدمان و آرایش اجزای آنهم بشویم.
مولفه سازنده هدف
نخستین جزء سازنده تفکر که در اینجا میخواهم درباره آن بنویسم، هدف است. در هر تفکری که سرک بکشید رد پای هدف را خواهید دید.
هدف، جزء سازنده و موتور متحرک تفکر است. هیچ تفکری به شیوه تصادفی شروع نمیشود بلکه برای یافتن جواب یک سؤال، راه حل یک مشکل، برآوردن یک نیاز یا رسیدن به یک خواست انجام میشود.
هر تفکری با یک دغدغه یا هدف، آغاز به کار میکند و تمام تلاش یک متفکر رسیدن به آن هدف، در انتهای فرایند تفکر است.
برای نمونه یک دوستدار محیط زیست، تلاش میکند با فرایند تفکر برای ترغیب بیشتر مردم به استفاده از کیسه پارچهای، راه حلی پیدا کند یا فردی که عزیز خود را در زمینلرزه ازدستداده است تلاش میکند تا راه حلی برای مقاومسازی بیشتر ساختمانها پیدا کند.
رویه همرفته میتوان گفت هرکسی که دغدغههای بیشتری داشته باشد، نیاز بیشتری به تفکر در خود احساس میکند و افراد دغدغه مند بیشک متفکران بزرگی خواهند بود.
ما انسانها همیشه مشکل یا نیازی را در خود احساس میکنیم و برای غلبه بر آن مشکل یا پیدا کردن راه رفع آن نیاز، متوسل به قدرت تفکر میشویم.
گرچه درست است که هدف برای تفکر ضروری است ولی باید استانداردهایی را درباره اهداف در نظر بگیریم که باعث شود کیفیت بهتری از اندیشیدن را تجربه کنیم.
کسانی که در تفکر چیرهدستتر هستند سعی میکنند حساسیتهای ویژهای بر اهداف خود اعمال کنند که خروجی کارشان باکیفیتتر باشد.
استانداردهای حاکم بر هدف
میتوان این استانداردها را ذیل عناوین زیر خلاصه کرد:
استانداردهای حاکم بر هدف
نخستین استانداردی که متفکران حرفهای بر اهداف خود پیادهسازی میکنند بیان واضح و شفاف اهداف خود است.
ما اهداف بسیاری در ذهن داریم ولی گه گاه، آگاهانه به آنها نظاره میکنیم. وضوح هدف، باعث میشود که خود متفکر، بهطور آگاهانه و روشن، هدف خود را درک کند و همچنین این امکان را میدهد که بهطور پیوسته هدف را برای خودش یادآوری کند تا از آن منحرف نشود.
تمرکز آگاهانه روی هدف، به ثبات قدم در مسیر رسیدن به آن کمک میکند.
در کنار بیان واضح و شفاف هدف برای خود، متفکران کارکشته همه سعی خود را میکنند تا اهدافشان واقعگرایانه باشد.
اهداف توهمی و غیر قابلدسترس، مسیر تفکر را به بیراهه میکشاند و یاس و ناامیدی برای متفکر ایجاد میکند، اما اهداف ناظر به واقع، به شرط طی مسیر درست و روشمند، امکان ایصال به هدف را افزایش میدهد.
افزون بر شفافیت و واقعگرایانه بودن، اهداف باید مهم و غیر سطحی باشند.
اگر از ابتدا مسیر، هدفی سطحی انتخاب شود، متفکر نیرو و توان فکری خود را بر روی مسئلهای پیش افتاده میگذارد و با رسیدن به آن هدف، احساس خشنودی و موفقیت از مسیر طی شده خود نمیکند.
فکر کردن انرژی و توان بسیاری طلب میکند و هنگامیکه این توان صرف اهداف غیر مهم میشود، این پتانسیل به هدر میرود.
منصفانه بودن
واپسین استانداردی که باید در انتخاب هدف در نظر داشت، منصفانه بودن آن هدف است.
ما از لحاظ اخلاقی موظفیم از اتخاذ اهدافی خودخواهانه خودداری کنیم. چنین اهدافی تنها ناظر به نیازها و خواستههای شخصی است و حقوق و نیازهای دیگران را در نظر نمیگیرد.
متفکر منصف، در انتخاب هدف تفکر، به دنبال برآوردن نیاز یا یافتن راه حل مسئلهای است که بتواند بیشترین منافع را برای خود و دیگران ایجاد کند.
به نظر میرسد با لحاظ این دقتها در گزینش هدف، فکر کردن به یک کار ارزشمند و سودمند مبدل میشود و فواید بسیاری برای خود متفکر و دیگر افراد جامعه به ارمغان میآورد.