سه گروهی که نسبت به فلسفه احساس بی نیازی می کنند

سه گروهی که نسبت به فلسفه احساس بی‌نیازی می‌کنند؟

در این مقاله قصد دارم تا شما را با سه گروه آشنا کنم که نسبت به فلسفه و ضرورت وجودی آن بی‌رغبت هستند.

به عبارت بهتر این سه گروه میل و انگیزه‌ای برای مشارکت در فعالیت فلسفه ورزی ندارند و به‌طورکلی احساس بی‌نیازی نسبت به فلسفه می‌کنند.

من در این پست قصد دارم این سه گروه و پیش‌فرض‌های فکری‌شان را به شما معرفی کنم و نشان دهم که الگوی فکری و انگاشته ذهنی آن‌ها باعث می‌شود که این سه گروه فلسفه را نادیده بگیرند و میل و رغبتی برای پیگیری دانش فلسفه نداشته باشند.

پیش از اینکه با جزئیات در مورد این سه گروه بنویسم، اجازه بدهید درباره تفاوت سه واژه مهم نکاتی را طرح کنم.

تفاوت بین تفکر روزمره ، تفکر فلسفی و دانش فلسفه

نخست می‌خواهم در مورد تفاوت تفکر روزمره و تفکر فلسفی نکاتی را با شما در میان بگذارم. همگی ما در زندگی روزمره با مسائل، چالش‌ها و تصمیماتی روبرو می‌شویم و به کمک تفکر روزمره تلاش می‌کنیم تا بهترین انتخاب یا بهترین راه‌حل را پیدا کنیم.

برای مثال ما تصمیم می‌گیریم که چه بخریم، چه بپوشیم، برای رسیدن به مقصد از چه راهی برویم، چگونه حقوق خود را تا آخر ماه مدیریت کنیم و کلی چالش دیگر که همگی ذیل تفکر روزمره قرار می‌گیرند؛ اما فراتر از تفکر روزمره، همه انسان‌ها تفکر فلسفی را هم تجربه می‌کنند.

همگی ما در زندگی خود با مسئله‌های بنیادینی مثل مرگ، جدایی، شکست عاطفی، عشق، تجربه‌های رنج بی‌وجه روبرو می‌شویم و این مسئله‌ها ما را دچار حیرت می‌کنند.

گاهی شدت این مسئله‌ها آن‌قدر عمیق و ریشه‌دار است که ما را به درون تفکر فلسفی پرت می‌کند. به علت فراگیری این مسئله‌ها در زندگی ما همه ما چنین چالش‌هایی را تجربه می‌کنیم.

اما دانش فلسفه فراتر از تفکر فلسفی است. ما در دانش فلسفی با پرسش‌های بنیادین در ارتباط هستیم ولی افزون بر آن تلاش می‌کنیم تا پاسخ آن پرسش‌ها را با روشی نظام‌مند و ساختار مند بیابیم.

این روش مشخص است که بین تفکر فلسفی و دانش فلسفه تمایز ایجاد می‌کند. بسیاری از افراد در زندگی خود تفکر فلسفی می‌کنند ولی معدودی برای یافتن پاسخ پرسش‌های بنیادی از روش مشخص فلسفه بهره می‌برند.

من در این مقاله به سه گروهی اشاره خواهم کرد که شاید در زندگی خود تفکر فلسفی را تجربه کنند ولی از دانش فلسفه بهره نمی‌برند.

سه گروهی که نسبت به فلسفه احساس بی نیازی می کنند

گروه اول: پاسخ پرسش‌های فلسفی برایمان اهمیت ندارد

گروه اول هیچ دغدغه یا میلی برای یافتن پاسخ پرسش‌های بنیادین ندارند. آن‌ها آن‌قدر درگیر مسائل روزمره هستند که هیچ تلاشی برای یافتن پاسخ پرسش‌های بنیادی نمی‌کنند.

شرایط اجتماعی – اقتصادی و زمان اجازه نمی‌دهد که گروه بسیاری هیچ تمایلی برای یافتن پاسخ داشته باشند چون برای آن‌ها پرسش‌های روزمره از اولویت بسیار بالاتری برخوردار است.

گروه دوم: پاسخ پرسش‌های فلسفی از پیش آماده است

گروه دوم برایشان پاسخ پرسش‌های فلسفی حائز اهمیت است ولی معتقدند یافتن پاسخ این پرسش‌ها نیازمند تلاش و کوشش نیست بلکه پاسخ‌ها از پیش آماده است و با رجوع به فرد یا کتاب خاص می‌توان این پاسخ‌های آماده را فراچنگ آورد.

به‌طورکلی می‌توان گفت این گروه معتقدند که جهان بسیار روشن و عیان است و به‌سادگی می‌توان پاسخ‌ها را به‌صورت آماده به دست آورد اما به دو نکته مهم توجه نمی‌کنند.

نخست اینکه جهان پیچیده‌تر از آن چیزی است که آن‌ها تصور می‌کنند و نباید برداشت اولیه و ساده‌ترین را به‌عنوان حقیقت مطلق در نظر گرفت بلکه جهان پیچیدگی‌ها و ابهام‌های مختص به خود را دارد.

همچنین باید توجه داشت که پاسخ پرسش‌های بنیادی از پیش آماده نیست بلکه ما انسان‌ها با ارتقای تجربیاتمان و مواجه‌های نو به نوی خود با طبیعت، ادراک‌ها و بصیرت‌های تازه می‌یابیم.

گروه سوم: ما نمی‌توانیم پاسخ پرسش‌های فلسفی را بیابیم

گروه سوم هم به اهمیت پاسخ‌یابی پرسش‌های فلسفی واقف‌اند و همین‌طور معتقدند که باید برای یافتن پاسخ چنین پرسش‌های تلاش کرد ولی توانایی انسان دریافتن پاسخ پرسش‌های بنیادی را باور ندارند.

آن‌ها به این ایده قائل‌اند که انسان از ظرفیت و امکانات لازم برای فراچنگ حقیقت برخوردار نیست و در واقع نسبت به شناخت انسان از پاسخ پرسش‌های بنیادی دارای شکاکیت معرفتی هستند.

گروه سوم برخلاف گروه دوم جهان را به‌شدت پیچیده و دشوار می‌دانند و در توان قوای معرفتی انسان شک می‌کنند.

می‌توان در پاسخ به باور گروه سوم چنین گفت که درست است که انسان توانایی‌های محدود در دستیابی به حقیقت دارد و همین‌طور به‌تمامی امکان دستیابی حقیقت ندارد ولی می‌توان به کمک فلسفه دست‌کم به حقیقت نزدیک‌تر شد.

توجه به باورها و پیش‌فرض‌های بنیادی این سه گروه نشان می‌دهد که گروه‌هایی که نسبت به فلسفه احساس بی‌نیازی می‌کنند، باورهایی در مورد جهان، انسان و حقیقت دارند که تثبیت این باورها در اذهان آن‌ها حس بی‌نیازی نسبت به فلسفه را در آن‌ها به وجود می‌آورد.

به نظر می‌رسد با اصلاح این باورها و باز ساماندهی ارزش‌ها و اولویت‌هایمان بتوانیم به درک درستی از فلسفه و کارکردهایش برسیم و ضرورت و اهمیت بنیادی فلسفه را بهتر فهم و درک کنیم.

همچنین می توانید در ادامه این مقاله ، با کلیک روی لینک زیر با مخاطبان فلسفه آشنا شوید.

در مقاله « مخاطبان فلسفه کیستند؟» چهار مدل مخاطبان فلسفه را معرفی کرده ام.

2 در مورد “سه گروهی که نسبت به فلسفه احساس بی‌نیازی می‌کنند؟”

  1. با درود و عرض خسته نباشید ، طرز نگاه جامعه درباره فلسفه خوب به تصویر بررسی فرموده اید و به نظر میرسه بخش بیشتر جامعه از طبقه سوم باشند به دلیل اینکه پاسخ هایی در ارتباط با مرگ انسان اتفاق دیگر چه خواهد بود این در هاله ابهام است و یااینکه وقایعی در پس پرده از نطر فلسفی وجود دارد یانه ویا تسلسل علت معلول غایت دارن وغیره. همچنین به رغم محدود بودن دانش انسان در هر عصری تلاش برای حل مجهولات لازم است دنبال شوند و انسان از لحظات عمر استفاده مفید و معانی واژه های انتزاعی یا اسامی معنی مانند نشاط، لذت ،نیکی ،رنج را در قدر میسور درک و در زمان لازم واکنش ممکن را برای خودش یا جامعه فراهم نماید با سپاس

دیدگاه‌ خود را بنویسید