جهان نیچه ای - مرگ خدا

به جهان نیچه‌ای خوش‌آمدید (قسمت دوم)

در قسمت دوم این مجموعه با حادثه تاریخی ، فرهنگی مرگ خدا و نیهیلیسم آشنا خواهیم شد .

در قسمت اول این مجموعه ، با سه جریان فکری افلاطون باوری، اخلاق مسیحی و مدرنیته آشنا شدیم و دیدیم که چگونه این جریانات در چهارچوب فکری نیچه منجر به حادثه تاریخی – فرهنگی مرگ خدا شد.

نیچه خود را پیام‌آوری می‌داند که زودتر از بقیه از رویداد مرگ خدا آگاه شده و به جهان غرب درباره پیامدهای سهمگین این رویداد هشدار می‌دهد.

اما منظور نیچه از مرگ خدا چیست؟

بدفهمی‌های زیادی درباره این ایده نیچه وجود دارد و به همین خاطر من در بخش نخست خواهم گفت که این مفهوم به چه معنا نیست و در بخش دوم تلقی نیچه از این حادثه را روشن خواهم کرد.

جهان نیچه ای
جهان نیچه ای

حادثه تاریخی ، فرهنگی مرگ خدا

مرگ خدا به چه معنا نیست؟

اول‌ازهمه باید بدانیم که چه بدفهمی‌هایی از این ایده رخ‌داده و من به پنج مورد از آن‌ها اشاره می‌کنم:

1. مرگ خدا به معنای نفی وجود خدا، یا غیرموجه شدن باور به خدا نیست.

به‌عبارت‌دیگر این ایده در سطح هستی شناختی برای نفی ساحت وجودی خداوند و معرفت‌شناختی به معنای از دست رفتن توجیه باورهای ما به خدا طرح نشده است.

2. نیچه یک فیلسوف طبیعت انگار یا ناخدا باور نیست و ازاین‌رو از این حادثه فرهنگی استقبال نمی‌کند و دل‌نگران از دست رفتن معنویت در جهان است.

نیچه معتقد است که برای خودشکوفایی و یافتن فردیت، معناداری زندگی انسانی و جهان ضروری است و به این خاطر از استلزامات اگزیستانسی این حادثه برای انسان‌ها احساس نگرانی می‌کند.

3. مرگ خدا، مرگ خدای مسیحی و اخلاق ناظر به آن است و ادعایی ایجابی یا سلبی درباره دیگر ادیان ندارد.

فرهنگ اروپایی سالیان دورودراز است که تحت تأثیر اخلاق مسیحی است و همه ایده‌ها، ارزش‌های خود را از این نظام فکری می‌گیرد و اینک این ارزش‌ها به زعم نیچه دچار فروپاشی شده است.

4. همان‌طور که در قسمت قبل شاهد بودید حادثه مرگ خدا ره‌آورد گریزناپذیر سه رویداد افلاطون باوری، همه‌گیری اخلاق مسیحی و مدرنیته است.

نیچه تنها خبررسان این رویداد است و به‌زعم خودش زودتر از بقیه درباره این حادثه و اثرات زیان‌بار آن آگاهی‌رسانی می‌کند.

5. نیچه در کنار مرگ خدا از مفهوم قتل خدا هم نام می‌برد که درواقع رویدادی است که انسان با عمل خود در درازنای تاریخ مرتکب آن شده است.

انسان با پذیرش استلزامات جهان مدرن و عقلانیت انتقادی، به‌صورت آگاهانه یا ناآگاهانه، قدرت و اتوریته خداوند را سلب کرده است و به خودش اختصاص داده است.

انسان مانند شورشی است که در سیر تاریخ به‌آرامی قدرت معنوی، سیاسی، علمی، فرهنگی خداوند همچون پادشاه را از او گرفته و خود را جانشین و میراث دار آن معرفی کرده است.

تا اینجا برایتان گفتم که چه بدفهمی‌هایی درباره ایده مرگ خدا وجود دارد و اکنون زمان آن فرارسیده است که بگوییم منظور نیچه از ایده مرگ خدا چیست ؟

مرگ خدا به چه معنا است؟

مرگ خدا برای نیچه به معنای از میان رفتن کارکرد ایمان مسیحی برای فرهنگ غرب است.

جهان غرب به مدت بیش از دو هزار سال ارزش‌های خود را از مسیحیت می‌گرفت ولی با رویدادهای پیش آماده چون بسط مدرنیته و ارزش‌های بازاری و نظام سود و منفعت، ایمان مسیحی برای انسان‌های مدرن بی‌اثر شده است.

روزگاری مسیحیت و آموزه‌هایش برای انسان اثرات مثبت روان‌شناختی داشت ولی امروزه همان آموزه‌ها کارکردهای منفی از خود بروز می‌دهند.

خدا و اخلاق مسیحی برای انسان امروزی گیرایی ندارد و این ایمان دیگر توان اخلاقی کردن ما را ندارد.

در جهانی که با مرگ خدا روبرو شده است، ایمان انسان‌ها بی‌بنیاد، سطحی، دروغین و فریب آلود شده است.

مسیحیت دیگر شایستگی این امر را ندارد که از ما انسان‌های بهتری بسازد.

در جهان مرگ خدا شاید همه انسان‌ها در هر موقعیتی دم از خدا بزنند ولی درونشان خالی از ایمان راستین به خداوند باشد.

در این جهان همه‌جا آکنده از مظاهر خداوند است ولی خبری از خود خدا نیست.

در زمانه ما که کم‌وبیش همه جای جهان غربی شده است، همه انسان‌ها در سرتاسر جهان حادثه فرهنگی-تاریخی مرگ خدا را تجربه می‌کنند.

وقتی ما مدت‌های طولانی به امری خو می‌کنیم؛ از دست دادنش برایمان دشوار است و این‌چنین فقدان خدا و ارزش‌های وابسته به آن برای فرهنگ اروپایی رنج‌آور می‌شود.

نیچه به‌خوبی این رنج را فهم کرد و کوشش کرد تا انسان‌ها را برای برخورد مناسب با این نیهیلیسم (هیچ‌انگاری) فراگیر و سهمگین آماده کند.

نیهیلیسم

مسیحیت برای فرهنگ غرب تنها یک سبک زندگی یا مروج ارزش‌های اخلاقی نبود، بلکه کارکردهای بسیار دیگری هم داشت.

برای نمونه خدای مسیحی برای دکارت شرط صحت شناخت بود.

خداوند صدق باورهای ما از جهان را تضمین می‌کرد.

همچنین برای کانت ایده تنظیمی بود و با فرض خداوند شناخت برای ما ممکن می‌شد.

با مرگ چنین خدایی، والاترین ارزش‌های شناخته‌شده غرب بی‌ارزش شدند.

در دنیای پس از مرگ خدا، هیچ آرمانی، ارزشی، بنیانی یا ایده‌ای برای معنادهی به‌جا نمانده است و مفاهیم سترگی همچون حقیقت، عقلانیت و اخلاق بدون بنیاد شدند.

دیگر انسان غربی نمی‌توانست میان نیک و بد، حقیقت و خطا و عقلانی و غیرعقلانی تمایز قائل شود.

به حد اعلی کلمه می‌توان گفت بدون خدا، انسان تنها شد.

این بی‌معنایی و ابهام، نیهیلیسمی فراگیر بود که همه اروپا را درنوردیده بود.

نیچه در زمان مناسب و پیش از اینکه دیگر افراد متوجه باشند به‌عنوان خبررسان این حادثه وارد میدان شد و از دل‌نگرانی‌های خود برای فرهنگ اروپا گفت.

نیچه هم درد را نشان داد و هم راهکار برای بهبود ارائه داد.

راه چاره او هم بخشی از چهارچوب جهان نیچه‌ای است و در قسمت بعد درباره آن خواهم نوشت

1 در مورد “به جهان نیچه‌ای خوش‌آمدید (قسمت دوم)”

دیدگاه‌ خود را بنویسید