معرفی تلقیهای مختلف درباره موجودیت فلسفه اسلامی
در دل تمدن اسلامی ما شاهد بروز و ظهور جریانهای مختلف فکری هستیم.
این جریانهای فکری با عنوان علوم اسلامی شناخته میشوند و شامل کلام، عرفان، فقه، حدیث، فلسفه، ریاضیات، موسیقی و … میشوند.
همه این علوم در بستر تمدن اسلامی شکلگرفتهاند و مسلمانان در پیدایش و بسط و گسترش آن تأثیرگذار بودهاند.
با آغاز سنت ترجمه در قرن دوم هجری آثار بسیاری ازسریانی، فارسی و یونانی به عربی ترجمه شد و مسلمانان با علوم آن روزگار آشنا شدند.
فلسفه هم اینگونه وارد دنیای اسلام شد. مترجمان چیرهدست با حمایت خلفای عباسی آثار افلاطون، ارسطو، اسکندر افرودیسی، فلوطین و … را به عربی ترجمه کردند.
با ورود فلسفه یونانی به دنیای اسلام جریانهای فکری مختلفی در جهان اسلام شکل گرفت. یکی از این جریان ها که تا امروز در میان مسلمانان رایج است با عنوان فلسفه اسلامی شناخته میشود.
در این فرصت میخواهیم با این جریان فکری آشنا شویم. اگر بخواهیم از نظر زمانی نگاهی به این سنت بیندازیم میتوانیم این چنین آن را ترسیم کنیم :
- نخستین فیلسوفان مسلمان: کندی، ابوزید بلخی، زکریای رازی
- فارابی و اخوانالصفا
- جریان سینوی – مشایی: ابنسینا، بهمنیار، خواجهنصیرالدین طوسی
- منتقدان جریان مشاء: ابوریحان بیرونی، غزالی، فخر رازی
- جریان مغرب اسلامی: ابن باجه، ابن طفیل، ابن رشد
- جریان اشراقی: سهروردی
- جریان متعالیه: ملاصدرا
- مفسران جریان متعالیه: فیض کاشانی، زنوزی، ملاهادی سبزواری، آقا علی مدرس، ابوالحسن شعرانی
- فیلسوفان مسلمان معاصر: علامه طباطبایی، جلالالدین آشتیانی، محمدباقر صدر، مرتضی مطهری
فلسفه اسلامی ؟
آیا واقعاً ما در دنیای اسلام شاهد فلسفه بودهایم؟ آیا در کنار هم قرار گرفتن دین اسلام و فلسفه متناقض نیست؟
تلقیهای مختلفی در این مورد وجود دارم و قصد من در این جستار معرفی تلقیهای مختلف درباره موجودیت فلسفه اسلامی است.
فهم دقیق فعالیتی که مسلمانان در این سنت تاریخی انجام دادهاند و همینطور اکنون در حال انجام است به ما کمک میکند تا بهتر این پدیده تاریخی در دل تمدن اسلامی را بشناسیم.
میتوان رویکردهای مختلف درباره موجودیت فلسفه اسلامی را به دودسته اصلی تقسیم کرد.
یک گروه فلسفی بودن این سنت را نفی میکند و گروه دیگر فلسفی بودن آن را تأیید میکند.
پیش از اینکه به معرفی این گروهها بپردازم اجازه بدهید اولازهمه ببینیم منظور ما از فلسفه چیست؟
فلسفه دانشی است که در مورد موضوعات بنیادین کاوش عقلانی میکند و از روش مشخص عقلانی – برهانی برای این کار استفاده میکند.
هدف از فلسفه شناخت حقیقت است و با عقلانیت انتقادی خود و بدون وابستگی به سنتی دینی و تقدس آن فقط گزارهای را میپذیرد که برایش دلایل قانعکننده داشته باشد.
حال برویم ببینیم آیا در این جریان فکری که در تمدن اسلامی شکلگرفته رنگ و بوی فلسفی هست یا نه؟
همینطور که پیشازاین اشاره کردم گروه اول فلسفی بودن این جریان را قبول ندارند.
از منظر آنها ما در دنیای اسلام فلسفه نداشتهایم بلکه با رویکردهای دیگری روبرو هستیم.
1. کلام اسلامی
برخی از اندیشمندان معتقد هستند که بهترین عبارت برای توصیف این جریان فکری بهجای فلسفه اسلامی عبارت کلام اسلامی است.
علم کلام برخلاف فلسفه در روش، عقلی – نقلی است و هدف آن دفاع از آموزههای دینی است.
این گروه معتقد هستند آنچه ما در این سنت شاهد هستیم کلام اسلامی است که هدف آن دفاع از آموزههای دین اسلام است.
2. کلام فلسفی
گروهی دیگر واژه کلام فلسفی را برای توصیف این جریان فکری کارآمدتر میدانند.
کلام فلسفی در روش از فلسفه تبعیت میکند یعنی ملزم به استدلال و برهان است اما در هدف مشابه با کلام است.
بهعبارتدیگر در کلام فلسفی، فلسفه یک ابزار است که با کمک آن فهم مفاهیم دینی و توجیه مدعیات دینی ممکن میشود.
یکی از نمونه های عالی این جریان فکری کتاب تجرید عقاید خواجه نصیر الدین طوسی است . در این کتاب مهم ، فلسفه ابزاری است که با آن خواجه از کلام شیعی دفاع میکند.
3. حکمت اسلامی
سومین مفهومی که بهعنوان جایگزین فلسفه اسلامی پیشنهاد میشود واژه حکمت اسلامی است.
ما در تمدن اسلامی شاهد بروز جریان فکری هستیم که فلسفی خالص و ناب نیست بلکه با تأثیرپذیری از آموزههای اسلامی و مواجه با دیگر علوم اسلامی مانند کلام، فقه، حدیث، عرفان به شکل حکمت اسلامی خود را نشان داده است.
این جریان فکری از همه مزایای فلسفه بهره میبرد ولی تلاش میکند تا فلسفهاش چهرهای غیردینی یا ضد دینی نداشته باشد.
برای همین این جریان فکری بهجای واژه یونانی فلسفه از عبارت قرآنی حکمت استفاده میکند.
حکمت اسلامی در روش خود در کنار استدلال و عقل برهانی از الهام و شهود باطنی هم بهره میبرد و در هدف هم به دنبال رسیدن به حقیقت است اما با این عنوان که ایصال به حقیقت به استکمال نفس و تشبه به خداوند کمک کند.
دغدغه جدی سنت حکمت اسلامی نشان دادن سازگاری فلسفه، عرفان و دین است و از همه این جریانها بهره میبرد.
به عبارت روشنتر حکمت اسلامی تفسیری فلسفی از دین اسلام است و پدیدهای است که در دل تمدن اسلامی به دست مسلمانان شکلگرفته است.
عناوین مورداستفاده در این جریان فکری بر اهمیت کاربرد واژه حکمت بهجای فلسفه تأکید میکند.
برای نمونه عناوینی مثل حکمت اشراق، فصوص الحکم، حکمت متعالیه و بدایه الحکمه و نهایه الحکمه
اما در دیگر سو اندیشمندانی هم هستند که معتقدند در تمدن اسلامی ما فلسفه داشتهایم.
4. فلسفه یونانی
این گروه باور دارند که مسلمانان کاری جز شرح آرای فلاسفه یونان انجام ندادهاند و چیزی بر فلسفه یونانی اضافه نکردهاند.
برای همین از منظر آنها بهتر است از همین واژه فلسفه یونانی بهجای فلسفه اسلامی استفاده کنیم.
از نگاه آنها مسلمانان فقط شارح اندیشمندان یونانی مثل افلاطون و ارسطو بودهاند و فلسفه یونانی را به دنیای لاتینی انتقال دادهاند.
5. فلسفه اسلامی
این گروه معتقد است که سهم اندیشمندان مسلمان بیش از شرح آثار فلسفه یونانی بوده و آنها در کنار شرح، نقادی و ابتکار عمل هم داشتهاند.
مسلمانان پس از فهم فلسفه یونانی با توجه به روحیه و سلیقه خود و ناظر به دغدغههای تمدن اسلامی فراتر از فلسفه یونانی، فلسفه اسلامی را شکل دادهاند.
اندیشمندان مسلمان با توجه به زیست خود در جامعه اسلامی ، فلسفهای متناسب با این تمدن را شکل دادهاند و به ابتکارات و مسائلی توجه کردهاند که اصلاً در فلسفه یونانی وجود ندارد.
از نگاه این گروه درست است که موضوعات این فلسفه برآمده از قرآن و سنت اسلامی است ولی اندیشمندان مسلمان با التزام قاطع به روش فلسفی به سراغ این مسائل و مشکلات رفتهاند.
این جریان فکری فقط به روش برهانی توسل کرده و اگر زمانی نتایج فکر فلسفی در تضاد با اندیشههای قرآنی – اسلامی قرار میگرفت دو کار را انجام میدادند.
یکی که اولویت را به دستاوردهای فلسفه میداد و قرآن را تأویل میکرد و یا اینکه اگر دلیل قاطع و بدیهی عقلی برای نقض ظاهر آیات نبود در تضاد متن و فلسفه ، بهظاهر آیات اکتفا میکرد.
عالی و بی نظیر
سلام
چه قدر دیر شما را پیدا کردم
به واقع شما بدون ژست گرفتن فلسفی به دنبال همه فهم کردن مباحت فلسفی هستید و این بسیار ارزشمند است.
مطلب تان را درباره ی هایدگر خواندم. هم کوتاه بود هم مفید.
موفق باشی