نفس شناسی با ارسطو

آشنایی با تلقی ارسطو از نفس

نفس شناسی هر فیلسوفی متناسب با هستی شناسی اوست.

این مسئله توجه ما را به نکته مهمی جلب می کند که چگونه تلقی یک فیلسوف از واقعیت بر نفس شناسی او هم تاثیر گذار است.

برای اینکه بهتر با نفس شناسی ارسطو آشنا شویم ضروری است که نگاهی به هستی شناسی پیش از او بیندازیم و دغدغه های متافیزیکی پیش از ارسطو را درک کنیم.

اگر نگاهی به آرای هستی شناسی پیش از ارسطو بیندازیم می توانیم دو نظریه مهم را تشخیص دهیم

یکی نظریه آرخه و دیگری نظریه مُثل

ارسطو پس از تحلیل و ارزیابی این دو نظریه، نظریه مختص به خود یعنی نظریه ترکیب ماده و صورت را ارائه داد.

اجازه بدهید نخست با دو نظریه آرخه و مُثل آشنا شویم .

نظریه آرخه

آرخه واژه ای یونانی است که به معنای شروع، نخستین، اصل اولیه به کار می رود.

آرخه در واقع بنیادی‌ترین مولفه جهان ماست و عامل زایش، وجود و معرفت است.

فیلسوفان پیش سقراطی به دنبال یافتن ماده بنیادین جهان بودند و هر یک بر حسب دیدگاه خود عوامل مختلفی را به عنوان آرخه در نظر گرفتند.

تالس آب ، آناکسیمنس هوا ، گزنوفانس خاک ، هراکلیتوس آتش ، فیثاغورس اعداد ، امپدوکلس عناصر چهارگانه و …

این دسته از فلاسفه معتقد بودند که آرخه بنیان تکوین جهان ماست و همه چیز از این مواد سازنده اولیه به وجود آمده‌اند.

از همین رو باور داشتند که آرخه منشا حیات، حرکت و دگرگونی در جهان است.

فیلسوفان پیش سقراطی همین مواد اولیه را نفس می‌دانستند زیرا عامل حرکت و حیات در جهان هستند.

نفس شناسی مبتنی بر نظریه آرخه، باور داشت که بنیان محرک و هستی بخش جهان خود امری مادی است و از همین عناصر موجود در اطراف ماست.

این تلقی ماده انگارانه به عامل حیات جهان، نفس شناسی مختص فیلسوفان پیش سقراطی بود.

نظریه مُثل

اما با ورود نظریه مُثل افلاطون این روند دگرگون شد.

افلاطون جهان ما را به دو ساحت غیر قابل تحویل ایده‌ها یا مُثل و جهان محسوسات تفکیک کرد.

بر حسب دیدگاه او، جهان مِثل حقیقی‌تر و واقعی‌تر از جهان محسوسات است و بنیان حیات و حرکت در جهان باید از جنس جهان مُثل باشد.

افلاطون همچنین تحت تاثیر آیین های رمزی و مذهبی همچون آیین‌های فیثاغورثیان معتقد بود که نفس در بدن مادی ما اسیر شده است.

 نفس هر لحظه تلاش می‌کند تا از این زندان تن با همه محدودیت‌هایش رها شود و به جهان مُثل برگردد.

افلاطون بر خلاف نظریه آرخه، منشا حیات و دگرگونی یا همان نفس را فراتر از جهان مادی در نظر گرفت و هویت آن را متعالی تر از بدن جسمانی دانست.

نظریه ترکیب ماده و صورت ارسطو

تمایز بدن و نفس برای ارسطو دشوار بود و به خوبی نمی‌توانست با نظریه افلاطون هم دل شود.

از این جهت او در هستی شناسی برای غلبه بر مشکلات نظریه مُثل، نظریه ترکیب ماده و صورت را ارائه داد.

طبق نظریه ارسطو صور از خود ماده جدا نیستند و به دنیایی دیگر و متعالی تر تعلق ندارند بلکه صور همان حالت بالفعل ماده هستند.

بنا بر رای ارسطو هر شی برخوردار از ماده است که بالقوه استعداد صور مختلف را در خود دارد .

برای مثال دانه درخت سیب به طور بالقوه قابلیت تبدیل شدن به درخت سیب را دارد و اگر استعدادش بالفعل شود به درخت سیب تبدیل می شود.

از منظر ارسطو ماده اولیه انسان هم دارای یک سری حالات بالفعل است .

حقیقت نفس

از آن جا که نفس مایه حیات و تحرک در جهان است، ارسطو کمال اولیه جسم را نفس دانست .

در واقع نخستین فعلیت موجود جاندار فراچنگ آوردن حیات است و این امر با صورت حیات که همان نفس است تحقق می یابد.

موجود زنده پس از کمال اول که جاندار شدنش است می تواند بقیه کمالات مختص به خود را به دست بیاورد.

ارسطو برای توضیح نفس کتاب درباره نفس De Anima را نوشته است که در آن مباحث نفس شناسی خود را مطرح می‌کند.

بر حسب آرای ارسطو در این کتاب همانگونه که کمال تبر برندگی، کمال چشم بینایی، کمال انسان هم حیات و جاندار بودن است که با صورت نفسانی تحقق می یابد.

ارسطو حیات یک اندام وار را به خاطر نفس می دانست و خصایصی مثل حرکت، ادراک و اختیار را به نفس نسبت می‌داد.

ارسطو برخلاف افلاطون، نفس را جوهری مجزا از ماده نمی‌دانست و آن را همان صورت یا کمال نخستین جوهر مادی می‌دانست.

تجرد نفس

دعوا بر سر اینکه ارسطو نفس را مجرد یا مادی می دانست بسیار شایع است .

البته با توجه به نظریه ترکیب ماده و صورت و جدا نبودن صور از ماده باید به راحتی بتوانیم بگوییم که ارسطو نفس را جوهری مادی و نه مجرد می‌دانست.

اما اشاراتی در کتاب درباره نفس هست که داوری در این موضوع را دشوار می کند.

ارسطو در کتاب درباره نفس توضیح می‌دهد که نفس برخوردار از چه قوایی است و تک تک ویژگی‌های نفوس نباتی، حیوانی و انسانی را بیان می‌کند.

همچنین به طور مفصل در مورد حواس ظاهر و باطن همچون حس مشترک و خیال توضیح می‌دهد.

مشکل از آن جا شروع می شود که ارسطو در دفتر سوم، بخش پنجم کتاب، دو مفهوم عقل منفعل و عقل فعال را معرفی می‌کند.

ارسطو خود واژه عقل فعال را به کار نمی‌برد ولی از قرائن و نسبت آن با عقل منفعل می‌توان این برداشت را کرد.

در این بخش از کتاب، ارسطو انگار به عقلی قائل است که از ماده جدا است و فناناپذیر و ازلی است.

عقل فعال از منظر ارسطو

این تعابیر در کتاب درباره نفس این ظن را در ما ایجاد می‌کند که احتمالا ارسطو هم همچون افلاطون نفس را غیر مادی می‌دانسته است ولی این تفسیر با نظریه ترکیب ماده و صورت او ناهمخوان است.

مفسران اسلامی ارسطو، باور داشتند که عقل فعال مدنظر ارسطو امری مفارق از ماده است و نوعی عقل فراانسانی و مجرد است.

از دیگر سو مفسران لاتینی، اینگونه ارسطو را درک نمی‌کردند.

بنا بر آرای آن‌ها عقل مراتبی دارد و عقل منفعل فقط محل نگهداری یا خزانه اندیشه‌ها و باورهاست ولی عقل فعال شکل دهنده  مفاهیم است.

مراتب عقل باعث شد که این باور شکل بگیرد که ارسطو نه همه نفس بلکه بخش عقلانی آن را مجرد و فناناپذیر می‌داند.

درک نظر قطعی ارسطو در باب تجرد نفس دشوار است ولی اگر به هستی شناسی او به دقت توجه کنیم فهم مادی بودن نفس آسان تر می شود.

بنا بر نظریه  ماده و صورت، نفس کمال اولیه است و موجود جاندار در اولین گام با داشتن نفس برخوردار از حیات می شود.

مجزا نبودن نفس از بدن و همینطور نفس را کمال اولیه جسم دانستن باعث می‌شود که انتساب غیر مادی بودن نفس به ارسطو دشوار شود.

به عبارت دیگر نفس حالت بالفعل همان ماده است و ساحتی برآمده از ماده است.

در مجموع می توان گفت با توجه به تلقی ترکیب ماده و صورت ارسطو در هستی شناسی، می توان با قطعیتی بیشتر از تلقی مادی بودن نفس در نگاه ارسطو دفاع کرد

ارسطو با کتاب درباره نفس یکی از جدی ترین مطالعات نفس شناسی را انجام داد و بعد از او بسیاری از فلاسفه از مفاهیم و دسته‌بندی آرای او در این کتاب استفاده کردند.

4 در مورد “نفس شناسی با ارسطو”

  1. سلام و ادای مهر و ادب
    مقاله بسیار عالی و مفیدی بود .
    فقط بنده یک سوالی داشتم /بر اساس انسان شناسی ارسطو ما میدونیم که ارسطو نفس رو عامل حیات هر موجود جانداری (اعم از انسان و گیاه و حیوان )میدونست و مثل افلاطون به نفس نباتی و نفس حیوانی معتقد بود / اما اگر بخواهیم یک مقایسه ای بین ارسطو و رنه دکارت در انسان شناسی داشته باشیم ایا میتونیم این موضوع رو مطرح کنیم که یکی از اصلی ترین تفاوت های دکارت و ارسطو در انسان شناسی این بود که دکارت برعکس ارسطو به به اینکه نفس عامل حیات موجودات هست اعتقاد نداشت ؟ چرا که ما میدونیم دکارت بدن انسان رو یک ماشین پیچیده میدونه که حتی بدون نفس هم میتونه به فعالیت های غیرارادی خودش ادامه بده و نقش نفس در حیات انسان رو انکار میکنه و صرفا نفس رو یک جوهر مجرد از ماده میدونه که از بدن استفاده میکنه /پس میتونیم بگیم که موضوع مذکور یکی از وجوه اختلاف این دو فیلسوف هست ؟

  2. عالی توضیح داد یعنی من بهترین سایت فلسفی رو پیدا کردم که انقدر خوب و دقیق و با زبان ساده توضیح داده نه مثل خیلی از سایت های که اصلأ در خواندن عادی هم کاربرد ندارن چه برسه به تحقیق . ممنون از سایت خوبتون موفق باشید و پیشرفت کنید

دیدگاه‌ خود را بنویسید