در این مقاله شما را با دو مفهوم ایدئالیسم مطلق و دیالکتیک در اندیشه هگل آشنا خواهم کرد
بیشک هگل فیلسوف تأثیرگذاری در سنت قارهای است و نماینده مهم و اصلی ایدئالیسم آلمانی است.
میتوان او را نظاممندترین ایدئالیسم پساکانتی نامید که در آثارش تلاش میکند تا هستیشناسی فراگیر و سامانمند را از منظری منطقی شرح و بسط دهد.
اما میتوان اصلیترین خدمت هگل به دنیای فلسفه را معرفی رویکرد تاریخی دانست.
هگل با تأکید بر فهم تاریخی به ما آموخت که مقولات انسانی ساختارهای ثابت و صلب کانتی نیستند بلکه انسان با مقولاتی پویا هر آن با درک جدید تاریخی خود فهم نوینی به دست میآورد.
هگل تصویری یکپارچه از تاریخ ارائه داد، تصویری پیشرونده که فهم انسانی در سیر تاریخ به تکامل میرسد.
غایت شناسی هگل در دل تاریخ، تاریخ فلسفی عرضه کرد که میدان رشد و بسط اندیشه انسانی است و انسان در این سیر درنهایت به مترقیترین فرهنگ انسانی دست مییابد.
برای اینکه با سامان اندیشه هگل آشنا شویم باید از دو مفهوم کلیدی در اندیشه او شناخت پیدا کنیم.
من در این مقاله تلاش میکنم این دو مفهوم را به شما معرفی کنم تا با تسلط به آنها درک مناسبی از اندیشه هگل به دست آوریم.
برویم باهم سروقت اولین مفهوم کلیدی هگل: ایدئالیسم مطلق
ایدئالیسم مطلق هگل
اولازهمه اجازه بدهید بگویم که ایدئالیسم چیست.
تجربهگراها معتقد بودند که در مواجه با جهان خارج بهصورت منفعلانه تصورات یا ایدههایی در ذهن ما شکل میگیرد.
آنها باور داشتند که بنیادیترین منبع معرفتی ما انسانها همین ایدههای موجود در ذهن است و برخلاف عقلگراها به معرفتی مستقل از این ایدهها یا فطری قائل نبودند.
ایدئالیستها در ادامه کار تجربهگراها معتقد بودند که آنچه حقیقی و واقعی است و در دسترس ماست همین ایدههای موجود در ذهنهاست و این ایدهها تقدم هستیشناختی و معرفتشناختی نسبت به جهان خارج دارند.
روایتهای مختلفی از ایدئالیسم وجود دارد.
برای مثال برکلی معتقد بود هر آنچه هست ایدهها و ذهنهاست و جوهر مادی مستقل از ذهن وجود ندارد.
ما این روایت را ایدئالیسم ذهنی مینامیم.
همینطور کانت با توجه به شرایط پیشین تحقق تجربهباور داشت که ایدهها مانند ساختارهایی از پیش معین تجربه را برای ما ممکن میکنند.
این روایت را هم ما ایدئالیسم استعلایی مینامیم.
یکی دیگر از نسخههای ایدئالیسم، ایدئالیسم مطلق هگل است.
هگل میگفت فراتر از ایدهها و ذهنهای جزئی یک ایده مطلق وجود دارد که ذهنها و جهان خارج خود جلوههایی از این ایده مطلق هستند.
برای اینکه بهتر با دیدگاه او آشنا شویم خوب است از نگاه اسپینوزا به این ماجرا نگاه کنیم.
اسپینوزا قائل به یک جوهر منحصربهفرد و یگانه بود و اذهان و ماده را ویژگیهای این جوهر میدانست.
همین تلقی را میشود ناظر به ایدئالیسم مطلق داشت.
جهان خارج و ذهنهای جزئی دو ویژگی یا جلوه ایده مطلق هستند و از طریق ایده مطلق تعیین مییابند.
هگل دو خصیصه مهم به ایده مطلق نسبت میدهد که از چهارچوبهای اساسی تفکر او است.
یکی اینکه ایده مطلق امری پویا و درحرکت است و دیگری اینکه ایده مطلق در سیری مشخص به سمت خودآگاهی خویش رهسپار است.
ازاینجهت ایده مطلق در خودآگاهی خودش در طول زمان با جلوههای مختلف بروز پیدا میکند تا درنهایت در غایت خود به شناخت کامل خویش برسد.
جهان و ذهنهای ما هم چون جلوههایی از این ایده مطلق هستند با خودآگاهی ایده مطلق به شناخت میرسند.
ازآنجاکه ایده مطلق هر بار با جلوهای نو بروز میکند جهان و ذهنهای ما هم نو میشود و برای همین همیشه فهم تاریخی ما بر آگاهی ما تأثیر میگذارد.
هگل در گام دوم فلسفه خود تلاش میکند مراحل سیر ایده مطلق در خودآگاهیاش را بهصورت نظاممند توصیف کند.
برای همین ساختار بروز ایده مطلق را با نظریه دیالکتیک توضیح میدهد.
به باور هگل سیر ایده مطلق در تاریخ بر اساس روش دیالکتیکی است و ما با آگاهی از این روند میتوانیم با کمک عقل، سیر تاریخی را فهم کنیم و به غاییترین شناخت انسانی دست پیدا کنیم.
دیالکتیک از منظر هگل
توجه داریم که دیالکتیک یک نظریه است و هگل به کمک این نظریه رویداد بروز آگاهی ایده مطلق در سیر تاریخ را توصیف میکند.
از نگاه هگل رویدادهای تاریخی به شیوه دیالکتیکی پیش میروند.
من در این فرصت میخواهم به شما نشان دهم که چگونه آگاهی ما هم متناسب با خودآگاهی ایده مطلق به شیوه دیالکتیکی شکل میگیرد.
این آگاهی در سهگام اساسی رخ میدهد:
گام اول: تز
در گام اول ما یک مفهوم یا گزاره را بهصورت مستقل و محدود در نظر میگیریم.
یک ادعای ایجابی درباره گزاره مدنظرمان مطرح میکنیم و فکر میکنیم که همه حقیقت در قالب همین ادعای ایجابی است.
گام دوم: آنتیتز
در گام دوم ما میبینیم که از درون همین ادعای ایجابی مفهوم با گزارهای در نفی آن شکل میگیرد.
درواقع در گام دوم گزاره یا مفهومی متناقض با گزاره یا مفهوم نخست شکل میگیرد.
برای همین ما دچار یک مغایرت یا تقابل بین دو دسته گزاره میشویم.
نکته مهم در این گام این است که گزاره نفیکننده از دل تز ایجاد میشود و از بیرون تز ایجاد نمیشود.
گام سوم: سنتز
در گام سوم از تقابل دو گزاره قبلی، گزاره سومی ساخته میشود که بر تقابل دو گزاره قبلی چیره میشود.
ما نام این گزاره سوم را سنتز میگذاریم.
در سنتز تقابل حذف نمیشود بلکه گزاره سوم تلاش میکند با حفظ هردوی تز و آنتیتز به گزاره یا مفهومی جامعتر از هر دو برسد.
اجازه بدهید با یک مثال بهتر با دیالکتیک آشنا شویم.
برای مثال میدانید که دکارت معتقد بود عمدهترین منبع معرفتی ما عقل است و نه شناخت و از دیگر سو هیوم مدعی بود که منبع بنیادی شناخت ما مشاهده است و نه عقل.
این دو ادعا مانند تز و آتنی تز عمل کردند و در گام سوم کانت با پذیرش اثرگذاری هر دوی این منابع در شناخت به سنتزی بین دو دیدگاه دکارت و هیوم دستیافت.
آگاهی ایده مطلق هم در سیر تاریخی خود با همین شیوه دیالکتیکی رخ میدهد و در هر مرحله هر سنتزی دوباره بهمثابه یک تز از درونش یک آنتیتز جدید شکل میگیرد تا درنهایت ایده مطلق در آگاهی مطلق خودش به سنتز نهایی برسد.
با تشکر از مطلب خوب شما در خصوص نکات برجسته فلسفه هگل بصورت مختصر و مفید
دکتر خاتمی در کتاب مدخل فلسفه غربی معاصر، ایده آلیسم و پارادایم مربوطه را در امتداد و ادامه جریان عقل گرایی دانسته در حالی که در متن بالا گویا ایده آلیسم هگلی به دنبال تجربه گرایی مطرح شده.
انتظار به بروز پوزیتیویسم بدنبال تجربه گرایی بود.
دلیل این تفاوت چیست؟
عقل گرایی بعد ایده آلیسم و فلسفه قاره ایی؟
تجربه گرایی بعد ایده الیسم؟
ممنون
استاد باتشکر از مطالب خوبتان
ارادتمند
فوق العاده بود
فرق روح و ایده مطلق در فلسفه هگل چیه؟ ایده مطلقی که به در آگاهی های انسانی و نهاد های اجتماعی ظهور میکند روح است؟
ممنون از زحماتتون
عالی بودی مفید مخاصر
ممنونم