برای اینکه با الهیات فلسفی یونان آشنا شویم باید اولازهمه از دو رقیب مهم این سنت فلسفی یعنی الهیات هومری و الهیات مسیحی شناخت پیدا کنیم.
تلقی فلسفی از خداوند مسیری بود که از آغاز عصر فلسفه در برابر اسطوره شروع شد و تا قدرت گرفتن فهم مسیحی از خداوند ادامه داشت.
در فضای فکری یونان، الهیات هومری حاکم بود که سنت فلسفی آغاز به کار کرد.
الهیات هومری
در دنیای هومری ما با خدایگان متعددی روبرو هستیم که بر فراز کوه المپ زندگی میکنند و با انسانها هم دادوستد دارند.
اسطورههای یونانی تصویرگر خدایگانی هستند که بهشدت شبیه انسانها هستند. خدایگان خشمگین میشوند، عاشق میشوند و حتی کارهای نادرست اخلاقی را انجام میدهند.
تنها تفاوت آنها با انسانها فناناپذیر بودن آنهاست. خدایگان اسطورهای یونان بر جهان انسانها تأثیرگذارند و همه پدیدههای طبیعی با اثرگذاری آنها رخ میدهد.
در عصر هومری جهان پر از خدایگان، ایزد بانوها و فرشتگان است و هر شهری از یونان در خدمت یک خدا است.
این سنت فربه الهیاتی باعث میشد که یونانیان همه امور را بر اساس قدرت و اثرگذاری خدایگان تبیین کنند و رویدادهای طبیعی با خواست و قصد خدایگان فهم میشد.
یونان در چنین فضای فکری بود که سروکله فلسفه پیدا شد.
فیلسوفان پیش سقراطی و از لحاظ تقدم تالس برای اولین بار تلاش کردند تا پدیدههای طبیعی را نه با خواست خدایگان بلکه با عوامل طبیعی تبیین کنند و این چرخش معرفتی آغازی برای فلسفی شدن جهان یونانی شد.
الهیات مسیحی
الهیات یونانی به میزانی که از سنت اسطورهای متمایز است به همان میزان با تفکر خداباوری ادیان سامی هم تفاوت دارد.
در ادیان ابراهیمی ما با سه خصیصه مهم روبرو هستیم:
- تلقی یگانه انگار و وحدانی از خداوند
- ارتباط خداوند با انسان از طریق مکانیسم وحی
- خداوند جهان را از عدم خلق میکند
این ویژگیها باعث میشد که سنت الهیات یونانی در مقابل جریان مسیحی قرار بگیرد.
تا اینجا ما کموبیش با دو رقیب جدی الهیات فلسفی یونان یعنی الهیات هومری و الهیات مسیحی آشنا شدیم.
زمان آن رسیده که با مرور اندیشههای موجود در الهیات فلسفی یونان با این جریان فکری و تلقی آنها از خداوند بیشتر آشنا شویم.
سیر تاریخی الهیات فلسفی یونان
گزنوفانس
سیر الهیات فلسفی یونان با گزنوفانس شروع میشود. او منتقد جدی الهیات هومری بود و معتقد بود مفاهیم مطرح در این الهیات خداوندی را ترسیم میکند که بهشدت شبیه انسانهاست و مانند انسان آمیزهای از کارهای خوب و بد را انجام میدهد.
این تلقی انسانانگارانه از خداوند برای گزنوفانس خوشایند نبود و باور داشت که حکایت چنین خدایانی اخلاق کودکان و درنهایت اخلاق جامعه را دچار تباهی میکند.
همچنین گزنوفانس نمیتوانست جهان چندخدایی هومری را بپذیرد و از نوعی یگانهانگاری فلسفی دفاع میکرد.
او باور داشت که خدای قابل پرسش باید متعالی و یگانه باشد. سنت الهیات طبیعی یونان کمکم از سنت چندخدایی فاصله گرفت.
سقراط
پس از گزنوفانس شاهد اثرگذاری سقراط هستیم. سقراط خود بسیار به خدایگان هومری باور داشت ولی یکی از اتهامات او در دادگاه از بین بردن باور جامعه به خدایگان بود.
او متهم بود که خدایان دیگری را جایگزین خدایان سنتی میکند. میشود گفت این اتهام به این خاطر بود که سقراط پیوسته از الهامات سروش معبد دلفی میگفت و این امر برای حافظان الهیات سنتی یونان قابلقبول نبود.
اما سقراط تأثیر آشکاری بر الهیات فلسفی یونان نداشت.
افلاطون
پس از سقراط نوبت به افلاطون رسید که با ارائه نظریه مُثل تغییرات چشمگیری در طرز تلقی یونان از خداوند ایجاد کند.
افلاطون با تمایز هستی شناختی خود بین جهان ایدهها یا مُثل و همینطور جهان محسوسات، معتقد بود که خدایان باید از جنس جهان حقیقیتر و واقعیتر یعنی همان جهان مُثل باشند.
در هستیشناسی افلاطون سلسلهمراتب مثالها به مثال خیر ختم میشد که میتوان آن را خدای مدنظر افلاطون دانست.
الهیات افلاطونی فقط در مثال خیر خلاصه نمیشد بلکه افلاطون در جهانشناسی خود هم دمیورژ را معرفی میکند.
یونانیان به ازلی بودن جهان باور داشتند و با مفهوم خلقت بیگانه بودند.
جهان بهصورت ازلی موجود بود ولی در یک آشوب به سر میبرد ولی دمیورژ، این جهان آشوب ناک را به جهانی منظم و باقاعده تبدیل میکند.
دمیورژ یا صانع نظمدهنده به آشوب اولیه جهان ماست.
ارسطو
پس از افلاطون، ارسطو با انتقاد از نظریه مُثل نظریه ترکیب ماده و صورت را جانشین آن کرد.
ارسطو معتقد بود پیش از او همه دغدغه علت مادی و صوری را داشتند ولی او توجهها را به علت غایی جلب کرد.
ارسطو صور مجزای افلاطونی موجود در جهان مُثل را به درون خود طبیعت آورد و جوهر اشیا را آمیزهای از ماده و صورت دانست.
بر اساس تلقی ارسطو صورت، وضعیت بالفعل استعداد موجود در ماده اشیا است.
جهان پر از فعلیتهاست و همه بالقوگیها بهسوی فعلیت مختص به خود درحرکتاند.
در چنین جهانی ارسطو فعیلت نهایی یا همان مشوق حرکت در دیگر اشیا را علت غایی همه موجودات دانست.
علت غایی جهان یا فعلیت محض همان محرک نامتحرک جهان است که جنبش و حرکت را در همه عالم به وجود میآورد.
الهیات فلسفی ارسطو هم منطبق با هستیشناسی او بود و با توجه به اینکه ارسطو عقول را که مدرک کلیات است درنهایت فعلیت میدید به خدایی معقول و حافظ کلیات قائل بود.
رواقیون
پس از ارسطو جریان رواقی سنت الهیات فلسفی یونان را به پیش برد.
آنها به قانونی طبیعی باور داشتند که فراتر از خواست یا تمایلات ما در جهان جاری و ساری بود و این قانون طبیعی مدبر و نظمدهنده رویدادهای جهان ما بود.
در سنت رواقی، یونان بهسوی الهیاتی همه خداانگارانه (Pantheism) سوق پیدا کرد.
بهزعم رواقیان نظم مستتر در جهان هستی عنصری مادی و کیهانی بود که بر تمام رویدادهای طبیعی حکمفرما بود.
افلوطین
آشفتگی فکری در الهیات فلسفی یونان بسیار زیاد بود تا افلوطین با تلفیق دیدگاههای موجود، تلقی جدیدی از الهیات را برای یونان به ارمغان آورد.
افلوطین در قرن دوم میلادی در مصر یونانی زندگی میکرد.
مصر آن دوره تلفیقی از اندیشههای یونانی و عرفانهای رازورانه بود.
افلوطین با درک و تلفیق این سنتهای چندگانه نظام منسجم عقلانی را به وجود آورد که ما از آن بهعنوان سنت نوافلاطونی یاد میکنیم.
در دیدگاه افلوطین با سلسلهمراتب هستی شناختی مواجه هستیم که از بالا به پایین به ترتیب خود را با واحد (The One)، عقل (The Intellect)، روح (The Soul) و درنهایت جهان پدیداری یا همان ماده نشان میدهد.
این سلسلهمراتب هستی شناختی درواقع تلفیقی از آرای مطرح در سنت الهیات فلسفی یونان است.
اجازه بدهید تکتک این سلسلهمراتب را موردبررسی قرار دهیم.
در بالاترین مرتبه واحد قرار دارد که شاخصه خداوند درنهایت بساطت است.
افلوطین واحد را ساحت سلبی خداوند میدانست ساحتی که غیرقابلتوصیف و درنهایت وحدت و بساطت است.
واحد افلوطین بهخوبی ما را یاد «آنچه که هست» پارمنیدس و همینطور خدای وحدانی گزنوفانس میاندازد.
در ساحت پایینتر از واحد ما با عقل مواجهیم که فعلیت محض عقل ارسطویی را به یاد میآورد.
عقل در منظر افلوطین همان عامل ایجاد حرکت در جهان است و میتوان دید که چه قدر این تلقی افلوطینی از عقل مشابه محرک نامتحرک ارسطو است.
در سطح بعدی هم روح جهانی قرار دارد. به عبارت بهتر این ساحت مابین عالم عقول و عالم ماده قرار دارد و میتواند یادآور مثالها یا ایدههای تحت نظر مثال خیر باشد.
درنهایت هم در پایینترین سطح هستی شناختی ، جهان محسوسات یا ماده قرار دارد.
این بود سیری از شناخت و تلقی یونانیها از خداوند که تلاش کردم با توجه به تمایز آن با الهیات هومری و الهیات ادیان ابراهیمی برایتان بازگو کنم.